Noah
Noah

Noah

tHE aSYLUM


در آسایشگاه روانی حوصله ی یک قاتل، یک مازوخیست (خود آزار ده)، یک سادیست ( دیگرآزارده)

  یک سودومیست (آزارگرجنسی)،  یک نکروفیلیاک (آزارگر جنسی جنازه) و یک

 آرسنیست (آتش افروز)دورهم جمع شدند و  پس از مدتی حوصله ی آن ها سر رفت.

سودومیست:  حوصله ام سر رفته. بیایید یک گربه پیدا کنیم و به آن تجاوز کنیم

سادیست:  بله، من هم حوصله ام سر رفته. بیایید یک گربه پیدا کنیم و به آن

تجاوز کنیم و بعد آن را شکنجه دهیم.

قاتل:  گربه را تجاوز می کنیم و شکنجه می دهیم. بعد آن را می کشیم

نکروفیلیاک:  بعد هم دوباره به جنازه اش تجاوز می کنیم

آرسنیست:  موافقم. به گربه تجاوز می کنیم، بعد شکنجه اش می کنیم،

بعد می کشیمش، بعد به جنازه اش تجاوز می کنیم بعد هم آتشش می زنیم.

در این زمان همه ساکت شدند و به مازوخیست نگاه کردند و  از او

پرسیدند نظر تو چیست؟

مازوخیست لحظه ای مکث کرد و گفت

.

.

.

میو


هاچیکو


زمانی که سگ قصه ما یعنی هاچیکو دو ماه بیشتر نداشت به وسیله قطاری به
توکیو فرستاده شد زمانی که به ایستگاه رسید، قفس حمل آن از روی باربر به پایین
افتاد و آدرسی که قرار بود هاچیکو به آنجا برود گم شد.

هاچیکو از قفس بیرون آمد و تنها در ایستگاه به این سو و آن سو می‌رفت.در همین
زمان یکی از مسافران، هاچیکو را پیدا کرده و با خود به منزل برد. این فرد
پروفسور دانشگاه توکیو دکتر شابرو اوئنو بود.
پروفسور به قدری به این سگ دلبسته می‌شود که بیشتر وقت خود را به نگهداری از
آن اختصاص می‌دهد.
منزل پروفسور در حومه شهر توکیو قرار داشت و وی هر روز برای رفتن به دانشگاه
به ایستگاه قطار شیبوئی می‌رفت و ساعت 4 بر می‌گشت. هاچیکو یک روز به دنبال
پروفسور به ایستگاه می آید و هرچه شابرو از او می‌خواهد که به خانه برگردد سگ
وفادارش نمی‌رود و وی مجبور می‌شود که خود، هاچیکو را به منزل برساند.در آن
روز پروفسور از قطار جا ماند.

چندی بعد در زمان بازگشت از دانشگاه با تعجب می‌بیند هاچیکو روبروی در ورودی
ایستگاه به انتظارش نشسته است، و این دو با هم به خانه بر می‌گردند.

از آن تاریخ به بعد هر روز هاچیکو و پروفسور، با هم به ایستگاه قطار می‌رفتند
و ساعت چهار هاچیکو جلوی در ایستگاه منتظر بازگشت او می‌ماند. تمام فروشندگان
و حتی مسافران، هاچیکو را می‌شناختند و با تعجب به این رابطه دوستانه نگاه
می‌کردند.

در سال 1925 دکتر شابرو در سر کلاس درس بر اثر سکته قلبی از دنیا می‌رود، آن
روز هاچیکو که 18 ماه داشت تا شب روبروی در ایستگاه به انتظار صاحبش می‌نشیند
و خانواده پرفسور به دنبالش آمده و به خانه می‌برندش اما روز بعد نیز مثل
گذشته هاچیکو به ایستگاه رفته و منتظر بازگشت صاحبش ماند.
هربار که خانواده پرفسور جلوی رفتنش را می‌گرفتند هاچیکو فرار می‌کرد و به هر
طریقی بود خود را رأس ساعت 4 به ایستگاه می‌رساند.

این رفتار هاچیکو خبرنگاران و افراد زیادی را به ایستگاه شیبوئی کشاند، و در
روزنامه‌ها اخبار زیادی دربارۀ او نوشته شد. هاچیکو خانواده پروفسور را ترک
کرد و شب‌ها در زیر قطار فرسوده‌ای می‌خوابید.
فروشندگان و مسافران برایش غذا می‌آوردند و او 9 سال هر بعد از ظهر روبروی در
ایستگاه منتظر بازگشت صاحب عزیزش می‌ماند. در هیچ شرایطی از این انتظار دلسرد
نشد و تا زمان مرگش در مارس 1934 در سن 11 سال و 4 ماهگی منتظر صاحب مورد
علاقه‌اش باقی ماند.

وفاداری هاچیکو در سراسر ژاپن پیچید و در سال 1935 تندیس یادبود وفاداری و
عشق، روبروی در ایستگاه قطار شیبوئی از او ساخته شد.

ارتباط صمیمانه این سگ با پروفسور شابر و سپس وفاداری بی‌حدش به او، باعث شد
تا وی به عنوان اسطوره وفاداری در ژاپن شناخته شود.امروز تندیس برنزی هاچیکو
همچنان در ایستگاه شیبوئی منتظر بازگشت پروفسور است

indecision



صدایی ابدی از ما ورای همه ی صداهای درون سرم ، خبر از تاریکی ابدی درونم می دهد


چاره ای برایم نمانده ، جز جمع کردن اندک توان تنم



زخم هایم باز است ... به من اجازه ی درک کردن داده اند


I   take  it  as   you're   not   coming back



a big fat week


امتحانا که میرسه (ینی  یک ماه دیگه)  یه روز مونده به هر امتحانی آرزو می کنم


فقط 24 ساعت بیشتر وقت داشتم.


اگه واسه هر امتحان فقط 24 ساعت وقت داشتم حتما نمره خوبی می گرفتم.


 اون موقع با خودم فکر می کنم این همه روز اومد و رفت و من این 24 ساعتو پیدا نکردم.


من حیث المجموع من به خاطر ژن ایرانیم بازه ی باز تشریف دارم.


حالا بعضیا چنان شب امتحان درس می خونن که در عرض 12 ساعت 2 ترابایت اطلاعاتو


تو  مغزشون ذخیره می کنن.


این دسته از آدما اینقد مخشون پوکه که هرچی بریزی توش پر نمیشه.


حالا تو با بیل بریز با فرقون بریز پر نمیشه لا مصصصب.


این ترمم که این یارو که عکسش رو کتاباست رو آوردن. چیه اسمش... عابدی


پروفسور پس از سالها هوس کرده درس بده.  فکر می کنه اینجا ام آی تیه


حالا من یه نیگا به این استاده می کنم ، یه نیگا به عکسش پشت جلد کتاب ،


یه نیگا به بقیه که نشستن و با دقت دارن گوش میدن


کم کم صدای استاد محو میشه فقط حرکت لباشو می بینم ،


انگار پشت سر هم یه چیزو تکرار میکنه :


"فکر کردی  درس من به این راحتی پاس میشه؟ ؟  ... کونت پارست..."



انگار بازم باید موقع انتخاب واحد برم دانشگاه، دستمو بزارم رو پیشخون و بگم


همون همیشگی


پروژه ی آلفا


گابریل گارسیا مارکز اگه مخ منو داشت صدسال که هیچی، چهارصدسال تنهاییو می نوشت


نوبل ادبیات سال هزار و نهصد و چرخ دنده رو می برد.


 هرچی فکر می کنم می بینم بعضی شرایط تغییر نمی کنن، بعضی چیزا عوض نمیشن


بعضی آدما عوضین عوضی تر نمیشن. دایره ی اختیار بر محیط خیلی کوچیکه.


خوب که نگاه کنی میبینی بیشتر شبیه یه سولاخه تا دایره


 خودم تنهایی به این نتیجه رسیدم که اگر ما بتونیم چارچوب یه دنیای دیگه


رو درس کنیم می تونیم واسه بقیش بعدن یه فکر ی بکنیم.


خوبی این اختراع جدید اینه که می تونی بپری توش. عین پریدن تو آینه.


بعد پشت سرتو نگاه کنی ببینی اونجایی که بودی الان تو آینس.


اینجوری از همه ی چیزایی که نباید باشن خلاص می شیم. دور از هیاهو ، بدون مشکل ،


  بی درد و  دردسر ، بی سرخر ، بی خر اصلا بی هرچی که احساس می کنیم


باید اولش یه Bi باشه. یه چیزی شبیه رفتن تو صد سال تنهایی ، جایی که همه چیزش


 با اینکه تازه به وجود اومده اما با اصالته.


هر چیزی همون جاییه که باید باشه.متاسفانه از ذهن های قراضه ی ما


چیز به درد بخوری در نمیاد ولی اشکال نداره،


اصلا هیچ اشکال نداره، ایرانی جماعت متخصصه کپی برداریه.


هرچی اینجاستو کپی پیست می کنیم اونور بعد چیزایی زائدشو


(آپاندیس،  %94 آدما ، 72% غذاها، دولت ، سوسک حمام ،شبه جزیره ی عربستان،


اون کره خری که موقع رد شدن از جلو در کفش واکس زده ی منو لگد کرد ،


آفتابه، آگهی بازرگانی،  16 % کتاب ها، بمب اتم،  مسواک


، ختنه [الهی خیر نبینه باعث و بانیش] ،بازی انگری بردز ، دمپایی تخ تخی،


مو بو تا سه سه سوکو دیکتاتورکشور زئیر،


بیسکوویت ترد، 100% بیماری ها، ادوارد اسنودن) حذف کرد.





یه چیزاییم نه میشه حذف کرد نه اضافه فقط باید تغییر کنن


مثل (تغییرمسیر کشتی تایتانیک، تغییر فرچ کیس به پرشین کیس،


قرار گرفتن بیضه ی مردان در داخل بدن [به منظور ممانعت از آسیب های ممکنه] ،


تغییر نام سیگار بهمن دودول به مارلبورو فیلتر پلاس


 تغییر رنگ پوست و موی بیل گیتس [مرتیکه پول دار ترین آدم دنیاست؛ قیافش شبیه پوست موزه ،


اونوقت من با این تیپ ...]،


تغییر نتیجه ی فینال جام جهانی 2006 آلمان با اخراج نشدن زین الدین زیدان و  برد فرانسه،


ازدواج عمو پورنگ و خاله شادونه).




به نظر سخته اما به عمل آسونه

. با محاسباتی که من انجام دادم تنها چیزی که برای این پروژه کم دارم یه آینه ی قدیه، که بپری توش.


حالا اگه آینه قدی دارین یه دونه بدین تا درس کنیم بپریم توش